بزرگ ترين وبلاگ تفريحي از طرف رضا پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : رضا باقري
آدمیت مرده بود ازهمان روزی که دست حصرت قابیل‚گشت آلوده به خون حضرت هابیل ازهمان روزی که فرزندان آدم‚زهر تلخ دشمنی درخونشان جوشید آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود‚ ازهمان روزی که یوسف رابرادرهابه چاه انداختند ازهمان روزی که باشلاق وخون دیوارچین راساختند آدمیت مرده بود بعد‚دنیا‚هی پرازآدم شد واین آسیاب گشت وگشت قرن هاازمرگ آدم هم گذشت‚ای دریغ آدمیت برنگشت قرن ما ‚روزگارمرگ انسانیت است سینه ی دنیازخوبی هاتهیست صحبت ازآزادگی‚پاکی‚مروت‚ابلهیست. صحبت ازموسی وعیسی ومحمدنابجاست. روزگارمرگ انسانیت است من که ازپزمردن یک شاخه گل‚ ازنگاه ساکت یک کودک بیمار‚...ازفغان یک قناری درقفس.... ازغم یک مرددرزنجیر.....حتی قاتلی بردار..... اسک درچشمان وبغضم درگلوست. وندرین ایام‚زهرم درپیاله‚زهرمارم درسبوست. مرگ اوراازکجاباورکنم؟ صحبت ازپزمردن یک برگ نیست! وای!جنگل رابیابان می کنند! دست خون آلودرادرپیش چشم خلق پنهان می کنند هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا! آن چه این نامردمان باجان انسان می کنند‚ صحبت ازپزمردن یک برگ نیست‚ فرض کن مرگ قناری درقفس هم مرگ نیست‚ فرض کن یک شاخه گل هم درجهان هرگز نیست‚ فرض کن جنگل بیابان بودازروزنخست‚درکویری سوت وکور‚ درمیان مردمی بااین مصیبت هاصبور‚صحبت ازمرگ محبت‚مرگ عشق نیست. گفتگوازمرگ انسانیت است.....
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |